آرمان ولایت

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

آرمان ولایت

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

آرمان ولایت

۵۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

داستان های اقدامی


توهم اتقلابی بودن

گلایه دردمندانه ی امیرمومنان علی (علیه السلام) از کوفیان سست عنصر و کم مایه است، که در برابر نافرمانیهای مکرر آنان در برابر رهبر راستین «حزب الله» فرمود: «فَیَا عَجَباً عَجَباً، وَ اَللَّهِ یُمِیتُ اَلْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اِجْتِمَاعِ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لاَ تُغِیرُونَ ...»: شگفتا، به خدا که هماهنگی این مردم، در باطل خویش و پراکندگی شما در حق، دل را می میراند و اندوه را تازه می گرداند، زشت بر شما باد و از اندوه بیرون نیایید که آماج تیر بلایید. بر شما غارت می برند و ننگی ندارید ...1
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۴۵
انتظار ...

قسمت_سوم

⏪پدر شروع به تعریف کرد:

زمان حضرت نوح علیه السلام بعد از 300 سال که حضرت مردم را دعوت به حق کرد🎇 و جز عده ی اندکی ایمان نیاوردند و حضرت نوح را اذیت و آزارهای👹 زیادی کردند... 

و........

در نهایت حضرت نوح، قوم خودش را نفرین کرد.🙈

 از طرف خداوند هم وحی شد که فلان درخت را برای ساخت کشتی بکار 🌲🌲🌲

  تا درختها به اندازه کافی بزرگ شد و تا کشتی به فرمان خدا ساخته شد🚢 خودش سالهای زیادی طول کشید ...🌄

علمی که کمک کنه تا آنچنان کشتی با عظمتی ساخته بشه🚢 که از هر حیوانی یک جفت را بتونه حمل کنه🐫🐂🐈🐄🐘🐑🐒🐕🐓... 

چیزی نبود که کسی بلد باشه...

 همه ی این علم و فنون را خدا به حضرت نوح تعلیم داد...🌟

برای همین سالهای زیادی طول کشید...

بعد هم در زمان مقرر عذاب نازل شد و همه قوم بغیر از افراد داخل کشتی هلاک شدند...🔥💀

بعد شیطان به صورت انسان پیش حضرت نوح اومد 👺و گفت: من ازت تشکر میکنم، تو من را خلاص کردی.👏

 منم میخواستم همه اینا را بفرستم جهنم؛ تو کار من را راحت کردی الان همشون رفتن جهنم.🔥

اما قسمت جالب این داستان اینه که شیطان به حضرت نوح چند توصیه کرد...✨🌟✨

یکی از اون توصیه ها این بود.

گفت: از حسااااادت دوری کن.🏃

سبب بیرون شدن من از درگاه الهی حسادت من به آدم شد.😞

من خودم را خیلی بهتر از آدم میدونستم ولی باید به او سجده میکردم😤 این حسادت من به آدم منو از بهشت بیرون کرد1.😟


پدر بعد از گفتن داستان حضرت نوح علیه السلام، دست زهرا را تو دستش گرفت👋 و گفت تو خیلی چیزای با ارزش داری که دوستت یکیش را هم نداره.

مثلا صورت مهربون و همیشه خندونی که داری...☺

دست کمکی که به دوستانت داری و همشون تو را خیلی دوست دارند😉

و از همه مهمتررررر دختر من خیلی با نمککککه هر جا باشه همه را غرق خنده میکنه ..😁

خب حالا بگو اینا چیزای کمیه؟؟؟✌

بعد ادامه داد: دخترم

خیلی از غیبتهاااا از روی حسااااادته...😏

خیلی از فااااش کردن ااااسرار دیگران و گفتن عیووووب دیگران از روی حساااادته...😑

خیلی از مسخره کردنها از روی حساااادته...😖

اینکه بعضی افراد، از دیدن ناراحتی دیگران خوشحال میشن از روی حساااادته...😬

خیلی از پرخاشگریها و دعواها از روی حساااادته...😤

وقتی افراد حسود نعمتی را که میخوان داشته باشند ندارند ولی دیگری داره اون فرد را با بدگویی ها و توهین های و تهمت های مختلف له میکنند تا شاید اون نعمت را یا بدست بیارند... یا حداقل از اون فرد یا افراد هم بگیرن و یا ازشون گرفته بشه...👿

خلاصه خیلی از رفتارها و گفتارهای توهین آمیز و تحقیر آمیز دیگران ریشه در حسادت داره دخترم..🌚


بعد موهای زهرا را نوازش کرد و گفت تو دختر بسیار خوبی هستی 🙍

من و مادرت ازت راضی هستیم...👪 

معلمها و دوستانت همگی دوستت دارن و ازت راضین...😍

  دوستانت بهت خیلی محبت میکنند...🙋

اگر یه روز ناراحت باشی همشون میخوان یه کاری کنن که خوشحال بشی...😊

و...

آیا غزاله هم این نعمتها را داره⁉⁉

زهرا به فکر رفت...

دید پدر راست میگه بچه ها هیچ ارادتی به غزاله ندارن...😕

ابراز محبتهاشون به غزاله همه صوریه...😝

 شادی و ناراحتیش برای بچه ها هیچ اهمیتی نداره...😶

زهرا کم کم صورت غمگینش از هم باز شد. 😌

همینطور که دستش تو دست پدر بود دولاشد و دست پدرش را بوسید😘 و از جا بلند شد تا بره سراغ علی و امید ببینه چیکار میکنن؛👴👦

 که صدای زنگ در بلند شد..🔔

 مادر بود 👩

پدر که مدتی بود با نگاه کردن به ساعت⌚ منتظر مادر بود بلافاصله در را باز کرد و به کمک مادر رفت... 

 یه جعبه بزرگ شیرینی🎂 تو دست مادر بود... 

یه کیسه نایلون بزرگ هم که یه کادوی🎁 توپول توش بود تو دست پدر، وارد اتاق شدند...

ادامه دارد...

1_ مشکات الانوار ص 309

❇❇❇❇❇

 جبهه اقدام انقلاب اسلامی

sapp.ir/jebheeqdam

  ذکر منبع الزامی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۳۳
انتظار ...
داستان های اقدامی


انقلابی فی قلوبهم مرض نیست
لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ... ✳هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند ، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده... 1
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۵:۵۲
انتظار ...

قسمت_دوم

⏪مادر در همین حال که با مهربونی 😍از زهرا تعریف میکرد برنج را آبکش کرد و عدسها را که قبلا پخته بود، لای برنج پاشید و برنج را دم کرد🍚

بعد در حالی که یک تکه از سینه بوقلمون را نگینی خرد🔪 میکرد و با پیاز تفت میداد پرسید:

نگفتی کی بهت توهین😟 کرده؟

زهرا با همون صدای غمگین گفت غزاله😥

مادر خانواده غزاله را خوب میشناخت.

سرش را بالا آورد و نگاهی به زهرا کرد و با بی تفاوتی گفت:

 اووووه😕

 غزاله که تکلیفش معلومه...

اصلا حرفاش مهم نیست که...😬

غزاله دختر یکی یدونه ی به خانواده بسیار متمول بود که خونشون دوتا خیابون بالاتر از خونه زهرا بود...


مادر ادویه را به غذا اضافه کرد و بعد از ریختن زغفرون🔸 یه استکان

آب 💦روش ریخت و زیرش را کم کرد و به زهرا گفت:

 مامان جان تا نیم ساعت دیگه غذا آماده میشه⏳ زیر هر دو را خاموش کن و هر وقت پدر و برادرات اومدن بکش با هم بخورین😋

من سعی میکنم خیلی زود برگردم و بعد در حالی که به اتاق میرفت🚶 تا لباسهاش را عوض کنه با صدای بلند گفت:

 اماااااان از حساااااادت...😑

همون لحظه دوست مادر زنگ زد و مادر به سرعت حاضر شد و ضمن سفارشات لازم به زهرا گفت برگشتم مفصل با هم صحبت میکنیم🏃


حدود ساعت 2:5 پدر👨 با علی👦 و امید👴 به خونه اومدند...

زهرا سالاد کوچکی 🍵درست کرده بود با دوتا کاسه ماست همراه با بشقاب ها و پارچ آب ولیوان، خلاصه میز ناهار را کامل چیده بود...👏

به محض رسیدن پدر و بچه ها شروع به کشیدن غذا کرد..♨

علی و امید کلاس دوم و سوم دبستان بودن و هر روز با پدر به خونه میومدند...🏠

بعد از خوردن غذا پدر در جمع کردن میز و شستن ظرفها، به زهرا کمک کرد اما کاملا متوجه غمگین😞 بودن زهرا شده بود ولی سوالی نکرد...

وقتی همه به اتاق نشیمن رفتند زهرا کنار پدر نشست بعد از کمی این دست اون دست کردن سوال کرد:⁉

 بااابااا...⁉

چطور میشه کسی که همه چی داره به کسی که از خودش خیلی پایین تره حسادت کنه؟؟!!!😨

پدر لحظه ای سکوت کرد... 

بعد پرسید: خب حالا چه کسی به چه کسی حسادت کرده؟؟

زهرا که هنوز قلبش💔 پر از درد بود گفت:

بابا یکی از دوستام اسمش غزاله است،💆 شما نمیشناسینش.

 پدر خانواده غزاله را کامل میشناخت ولی حرفی نزد ...

◀زهرا ادامه داد:

غزاله همه چیزش از من بهتره...

از شکل و قیافه و تیپش بگین، که خیلی از من قشنگتره...✅

از لباس و کفش و کیفش، که خیلی از من شیک تر..✳.

از خوراکیهایی که به مدرسه میاره،

 اوووف همه خارجین انواع شکلات🍫 بیسکویت🍪...

هر ماه کفش 👟و کیف💼 و شالش👒 عوض میشه هر هفته یه ژاکت یا کاپشن جدید میپوشه ...

 درسش هم که خیلی از من بهتره

برای هر درسی معلم خصوصی داره...✴

پس به چه چیز من ممکنه حسادت کنه ...😲

پدر یه کم به صورت غمگین😞 زهرا نگاه کرد و گفت...

بذار اول برات یه داستان واقعی تعریف کنم بعد میگم که دوستت به چه چیز شما حسادت میکنه...😎

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۰۵:۵۷
انتظار ...

قسمت_اول

⏪مادر داشت تو آشپزخونه با سرعت ناهار🍜 را آماده میکرد چون قرار بود با یکی از خانمهای مسجد برای خرید عروس💑 برن بازار...

آخه مادر در خیریه مسجد عضو بود و در تهیه جهاز و سیسمونی، کمک میکرد🏦

زهرا🙍 کلاس سوم دبیرستانه امتحانش را داده بود و به خونه اومده بود و داخل اتاقش مشغول بود📚

مادر صدا زد ...

زهرا جااااان بیااا عزیزم ...

زهرا بعد از چند دقیقه به آشپزخونه اومد...😢

مادر که میخواست سفارش امید و علی را به زهرا بکنه تا چشمش👀 به صورت زهرا و چشمهای قرمز و پر از اشک او افتاد سکوت کرد ...😶

زیر غذا را کم کرد و به طرف زهرا🚶 اومد.

گفت: چیییی شده؟؟ چرا گریه کردی عززززیزم؟!!💔

بعد در حالی که زهرا را در آغوش میگرفت گفت دختر خوش اخلاق و همیشه خندون من مگه گریه کردن هم بلده؟؟😅

با این حرف مادر ناگهان دوباره بغص زهرا ترکید و اینبار با صدای بلند در آغوش مادر شروع به گریه کرد...😭😭

مادر همانطور که زهرا را در بغل داشت و سرش را نوازش میکرد روی صندلی نشست و زهرا را هم در بغل گرفت و گفت هر چی شده فدای سرت عزیزم ...😟

همینکه الان سلامتی خودش یه نعمت خیلی بزرگه که باید سجده شکر کنیاااااا..🙏

همین که الان تو بغل منی خودش یه نعمت بزرگه.💞

همین که الان بابا و برادرات سالمن خودش یه نعمت بزرگه. ...😊

مادر هی از اتفاقات خوب و از نعمتهای خدا گفت❤ و گفت💚 و گفت 💙و بعد هم گفت باید خیلی خداراشکر کنیاااا...😇

تا اینکه کم کم زهرا آروم شد. از بغل مادر بیرون اومد و با صدای بغض آلودی😥 گفت:

♥مامان منکه هیچ کس را آزار نمیکنم با هیج کس بد رفتاری یا دعوا نمیکنم با همه مهربونم

 اگر یه سیب🍎 داشته باشم ده تا تیکه ش میکنم که همه دوستام بخورن

 ❌هیچکس را مسخره یا تحقیر نمیکنم.

❌ به هیچکس توهین و تهمت نمیزنم.

پس چرا بعضیا منو همیشه مسخره میکنند تحقیر میکنند توهین میکنند و حرفهای خیلی بد بهم میزنند...💘

بعد ادامه داد راستی من دیگه فردا این ژاکتم را نمیپوشم یکی دیگه برام بخرید....😔

مادر از جا بلند شد یه سر به برنج🍚 زد بعد در حالی که به سمت زهرا برمیگشت با دستهای مهربونش👋 اشکهای زهرا را پاک کرد و گفت:

حالا کی مسخرت کرده؟؟ چی بهت گفته؟؟ شایدم اصلا حرف بدی نزده باشه؟؟😏

زهرا رفت بالای کابینت نشست و پاهاش را گرفت تو بغلش و با صدای محزونی💔 گفت مامان من خیلی سیاه و زشتم؟؟🙈

مادر که تقریبا ماجرا را کامل فهمیده بود گفت:

کسی که گفته شما زشتی معلومه اصلا زشتی و زیبایی را نمیفهمه😳

صورت با نمک و مهربون و خندون تو را، با اون دندونای سفید و قشنگت را، هیچکس ندااااره.🌺

 زهرای من یه دونه است.🌷

هیچ عیبی تو صورتت نداری گل قشنگم.🌹

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۱۱
انتظار ...

یعنی اگر روزی در برابر مولا صلوات الله علیه و آله قرار بگیرید و ایشون ازشما سوال کنند که چرا با علم به اینکه میدانستید با بودن و فعالیت کردن در این جنگ افزارهای اینترنتی، بزرگترین خدمت را به بدترین دشمنان ما میکنید! همچنان آنجا ماندید و فعالیت کردید؟؟؟!!! چه جوابی میدهید؟؟!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۲۳
انتظار ...

عملکرد سایت خامنه ای دات آی آر علاوه بر جسور کردن عده ای برای متناقض نشان دادن چهره مقام معظم رهبری، دست آویزی برای دشمنان قسم خورده ی اسلام و مسلمین گردیده تا به وجهه نجس افزارهای خود مشروعیت بخشیده و آن ها را مورد حمایت و مقبولیت امام خامنه ای معرفی کنند. این ادعا در صورتی است که معظم له علمدار مبارزه با سلطه رسانه ای دشمن هستند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۱۳
انتظار ...

قسمت_چهارم

✅دوستمون در تمام گروه های تلگرامی خودش، سروش را تبلیغ میکرد✌ 

💥تا این که بعد دو روز، تلگرام کاربریش را محدود کرد!😲

بنده خدا آنقدر ترسیده بود که نمیدونست چیکار کنه😱

میگفت الان میفهمم که مبارزه کردن تو تلگرام هیچ معنایی نداره😖😣

حالا که تلگرام از تبلیغ سروش احساس خطر کرده دسترسی من را محدود کرده😎


اما کار به همین جا ختم نشد...😜

❌خود به خود تصاویری مستهجن دانلود میشد و داخل گالری دوست من ذخیره می شد😳😳

حسابی ترسیده بود و می خواست تلگرام را زودتر حذف کنه...😵😱

اما تلگرام بهش کد نمیداد که کاربریش را حذف کند...😈

بعد از سه روز تلاش مداوم، بالاخره تلگرام براش کد ارسال کرد و توانست کاربریش را برای همیشه حذف کنه.😌✌✌


سپس گوشیش رو به تنظیمات کارخانه برگردوند👏 و برای همیشه از شر نجس افزار تلگرام نجات یافت.😍


🔹الان هم نهایت تلاشش را اولا برای روشنگری در مورد تلگرام✊ و بعد هم برای دعوت دوستان، همکاران و اساتیدش به سروش انجام میده.🔊

🔗و اگر در مراسمی گروه یا کانال تلگرام تبلیغ بشه👊 سریع میگه من تلگرام ندارم، بیاید سروش✌

تا منم بتونم از مطالبتون استفاده کنم.😊

حتی شماره تلفن خانم ها رو میگیره و سریع براشون سروش رو میفرسته و دعوتشون میکنه به گروه ها ...✌✌


◀ همه اینا رو گفتم تا به اینجا برسم که اگر دولت وظایفش رو درست انجام نمیده و این جاسوسکده ها و فحشاخانه ها رو فیلتر نمی کنه😡

خودمون که میتونیم اینا رو تحریم کنیم👊

فقط کمی اراده میخواد👌💪💪✌✌

با یک "یا علی"😍

موفق باشید ان شاءالله🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۱۰
انتظار ...


تلگرام باعث شده تا قبح شکنی گناه در بین مذهبی ها بسیار رواج پیدا کند. آسیب های، گروهی کار کردن های داخل تلگرام، و به اسم اینکه کار جهادی و تبلیغی را هماهنگ می کنیم و ارتباطات بیش از حد بین خانم ها و اقایان، شده بلای جان خانواده ها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۶ ، ۰۵:۵۰
انتظار ...

باور کنید یکی از اهداف اصلی دشمن فاسد کردن زنان جامعه ماست. تا حالا فکر کردین با اینهمه مبارزه فرهنگی که دارید در تلگرام انجام می دید چرا هنوز حذف نشدید؟!! چون بدون اینکه متوجه باشید... شعائر اسلامی را دارند در شماها کم رنگ می کنند ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۲۶
انتظار ...