آرمان ولایت

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

آرمان ولایت

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

آرمان ولایت

توصیه_شیطان_به_حضرت_نوح_علیه_السلام..قسمت دوم

دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۶، ۰۵:۵۷ ق.ظ

قسمت_دوم

⏪مادر در همین حال که با مهربونی 😍از زهرا تعریف میکرد برنج را آبکش کرد و عدسها را که قبلا پخته بود، لای برنج پاشید و برنج را دم کرد🍚

بعد در حالی که یک تکه از سینه بوقلمون را نگینی خرد🔪 میکرد و با پیاز تفت میداد پرسید:

نگفتی کی بهت توهین😟 کرده؟

زهرا با همون صدای غمگین گفت غزاله😥

مادر خانواده غزاله را خوب میشناخت.

سرش را بالا آورد و نگاهی به زهرا کرد و با بی تفاوتی گفت:

 اووووه😕

 غزاله که تکلیفش معلومه...

اصلا حرفاش مهم نیست که...😬

غزاله دختر یکی یدونه ی به خانواده بسیار متمول بود که خونشون دوتا خیابون بالاتر از خونه زهرا بود...


مادر ادویه را به غذا اضافه کرد و بعد از ریختن زغفرون🔸 یه استکان

آب 💦روش ریخت و زیرش را کم کرد و به زهرا گفت:

 مامان جان تا نیم ساعت دیگه غذا آماده میشه⏳ زیر هر دو را خاموش کن و هر وقت پدر و برادرات اومدن بکش با هم بخورین😋

من سعی میکنم خیلی زود برگردم و بعد در حالی که به اتاق میرفت🚶 تا لباسهاش را عوض کنه با صدای بلند گفت:

 اماااااان از حساااااادت...😑

همون لحظه دوست مادر زنگ زد و مادر به سرعت حاضر شد و ضمن سفارشات لازم به زهرا گفت برگشتم مفصل با هم صحبت میکنیم🏃


حدود ساعت 2:5 پدر👨 با علی👦 و امید👴 به خونه اومدند...

زهرا سالاد کوچکی 🍵درست کرده بود با دوتا کاسه ماست همراه با بشقاب ها و پارچ آب ولیوان، خلاصه میز ناهار را کامل چیده بود...👏

به محض رسیدن پدر و بچه ها شروع به کشیدن غذا کرد..♨

علی و امید کلاس دوم و سوم دبستان بودن و هر روز با پدر به خونه میومدند...🏠

بعد از خوردن غذا پدر در جمع کردن میز و شستن ظرفها، به زهرا کمک کرد اما کاملا متوجه غمگین😞 بودن زهرا شده بود ولی سوالی نکرد...

وقتی همه به اتاق نشیمن رفتند زهرا کنار پدر نشست بعد از کمی این دست اون دست کردن سوال کرد:⁉

 بااابااا...⁉

چطور میشه کسی که همه چی داره به کسی که از خودش خیلی پایین تره حسادت کنه؟؟!!!😨

پدر لحظه ای سکوت کرد... 

بعد پرسید: خب حالا چه کسی به چه کسی حسادت کرده؟؟

زهرا که هنوز قلبش💔 پر از درد بود گفت:

بابا یکی از دوستام اسمش غزاله است،💆 شما نمیشناسینش.

 پدر خانواده غزاله را کامل میشناخت ولی حرفی نزد ...

◀زهرا ادامه داد:

غزاله همه چیزش از من بهتره...

از شکل و قیافه و تیپش بگین، که خیلی از من قشنگتره...✅

از لباس و کفش و کیفش، که خیلی از من شیک تر..✳.

از خوراکیهایی که به مدرسه میاره،

 اوووف همه خارجین انواع شکلات🍫 بیسکویت🍪...

هر ماه کفش 👟و کیف💼 و شالش👒 عوض میشه هر هفته یه ژاکت یا کاپشن جدید میپوشه ...

 درسش هم که خیلی از من بهتره

برای هر درسی معلم خصوصی داره...✴

پس به چه چیز من ممکنه حسادت کنه ...😲

پدر یه کم به صورت غمگین😞 زهرا نگاه کرد و گفت...

بذار اول برات یه داستان واقعی تعریف کنم بعد میگم که دوستت به چه چیز شما حسادت میکنه...😎

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۱۴
انتظار ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی