آنروز که برای بستن پایم از اتوبوس پیاده شدم تا بوی داروی آن بچه های دیگر را اذیت نکند دیدم که حاج آقا آرام آرام با همان پایی که به این کشور هدیه اش کرده و با دوعصایی که حال دیگر پس از این با او انس گرفته جلو آمد و از من دلجویی کرد
آنروز که برای بستن پایم از اتوبوس پیاده شدم تا بوی داروی آن بچه های دیگر را اذیت نکند دیدم که حاج آقا آرام آرام با همان پایی که به این کشور هدیه اش کرده و با دوعصایی که حال دیگر پس از این با او انس گرفته جلو آمد و از من دلجویی کرد
به قول سید، عالم محضر شهداست ، اما کو محرمی که این حضور را دریابد...
این قطعه بی نشانیتان هزار هزار نشان است تا بفهماندمان که همه ی خوبی ها در بی نشانی هاست ، تا آن جا که مقدور است بی نشان بمان !
بی نشانی پر از لذت است اما حیف جز آنان که چشیده اند کسی نمی داند گمنامی یعنی چه...
حال بنگر لحظه ای در کنار سرداران بی پلاک بودن چه صفایی دارد ، تصور حضور در محضرشان...
آسمانی شدن به این سبک هم که بماند...
خوشا به حال دیوارهای کوتاه کوتاه که هنوزهم عکس شهید توی سینه هایشان دارند!
خوشا به حال کوچه پس کوچه های باریک باریک که تابلو نام شهید توی دستشان گرفته اند!
ای چادر من ... ای دوست و همراه همیشگی من... میدانی که چقدر در نظرمن و خدا ارزشمندی و در نظر تعدادی ، چقدر کم ارزش و بی مقدار ؟ ای چادر من ... میدانی که با وجود تو چقدر احساس امنیت و آرامش میکنم ؟ میدانی که خداوند تو را به من هدیه داده ؟ میدانی که برای من نعمتی هستی بسیار ارزشمند ؟ میدانی که بعد از خدا ، تو حافظ من در مقابل بسیاری از آسیب ها هستی ؟ اما چادر من... چشمانت را ببند. گوش هایت رابگیر. نبین ونشنو. اگر شنیدی ، باور نکن. بگذار بگویند. من میشنوم. من تحمل میکنم...
امروز اما نامحرمان با پاهای مجازی آنچنان که صدای گامهاشان را هیچیک از اطرافیان و اعضای خانواده حتی نمیشنوند به اتاق شخصیات میآیند و به روی تخت خوابت حتی مینشینند و در خصوصیترین خلوتگاه زندگی شخصیات با تو گپ میزنند. همان نامحرمی که میداند، علاقهمندیهای تو چیست و از چه چیزهایی بدت میآید، پاتوق هر هفته ات کدامین ساعت و کدامین محله است.