آرام از پشت سر میگویم: "ببخشید آقا... منزل رفیعی میشناسید؟"
بعید است با این تله گیر بیفتد. دل میزنم به دریا و وقتی ناگهان برمیگردد، قبل از هر اقدامی با زانو می کوبم به شکمش. خم میشود اما حرفه ای تر از آن است که بنشیند و ناله سردهد. پیداست که انتظار چنین اتفاقی را داشته. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟ کاش درس و کنکور و دانشگاه را بهانه نمیکردم و با سیدحسین و بقیه بچه ها، میرفتم کلاس رزمی. الان که یک گوریل آموزش دیده مقابلم ایستاده، رتبه سه رقمی و درسهایی که خوانده ام به چه دردم میخورد؟