به مصطفی که متعجب نگاهش میکند میگوید: "بدو... پاسداران هنوز شلوغه نیرو میخوان..."
- مگه هنوز جمعشون نکردن؟
- نه... داره بدترم میشه... اونجا مثل انقلاب نیست دقیقا منطقه مسکونیه. دارن میریزن توی خونه های مردم...
مصطفی میرود که ذوالجناحش را آماده کند. این ذوالجناح هم شده مثل ذوالجناح تابلوی عصر عاشورا! یا رنگش ریخته، یا تو رفته. چراغش هم شکسته.
مثل بچه ها به سیدحسین میگویم: "میشه منم بیام؟"
طوری نگاه میکند که دلم میریزد و جوابم را میگیرم: "نه! تو برو پیش علی، یه سر بهش بزن."
- چرا من نیام؟