آرمان ولایت

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

آرمان ولایت

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

آرمان ولایت

۳۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

(الهام)
از این ده تا سایت و وبلاگ، هشت تایشان فیلترند و آن دوتای دیگر هم بعید نیست همین روزها فیلتر شوند. محتوایشان بیشتر حول محور سکولاریسم می چرخد، اما برعکس تصورمان حرفی از پلورالیسم نمی زنند. هر کدام هم درباره یک دینند. دوتا درباره مسیحیت، یکی درباره یهود، دوتا درباره زردشت... یک وبلاگ هم درباره اسلام است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۳۳
انتظار ...

امروزه فضای مجازی جامعه دیگری شده است یک جامعه دوم چه بخواهیم یا نخواهیم باید آن را جزء لاینفک زندگی خود بدانیم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۴۳
انتظار ...

(مریم)

دستم را میگیرد و می فشارد؛ انگار که بخواهد ابراز همدردی کند: میدونم چی میگی عزیزم... اما این دلیل نمیشه تو کلا کافر باشی و قید خدا رو بزنی! ببین... آدما نیاز دارن به اینکه یه حقیقت ماورایی رو بپرستن. برای همینم بت میساختن، چون نمیتونستن بی خدا باشن. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۴۲
انتظار ...

 (مریم)

قبل از اینکه به چشم کسی بیاییم چادرم را برمیدارم. زیر چادر، تیپ قرمز و مشکی زده ام. دهان الهام باز می ماند: خاک برسرم مریم این چه ریختیه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۴۱
انتظار ...

شاید تجربه کرده باشید!
 اگر حیوان گرسنه ای رو به شما آورد و شما همراهتان غذای مورد علاقه ی آن حیوان وحشی باشد، نمیتوانید او را از خود دور کنید هر چقدر او را برانید باز دورادور شما را تعقیب می کند تا در فرصتی مناسب غذای مورد علاقه خود را از شما برباید حتی اگر به قیمت از بین بردن شما باشد!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۳۶
انتظار ...

نیروی انتظامی میگوید فعلا نمیتواند اقدام جدی کند قرار شده ما نگران نباشیم و همانطور که پیش رفته ایم رصدشان کنیم و به سپاه گزارش دهیم. مثل اینکه واقعا کاری از دستم بر نمیاید. حداقل تا زمانی که سیدحسین برسد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۳۴
انتظار ...

ذوالجناحم را می برم داخل حیاط مسجد و روی جک میزنم. هنوز قفل نزده ام که صدایی شبیه صدای تصادف باعث میشود سرم را بلند کنم. از داخل کوچه سر و صدا می آید. سراسیمه میروم به کوچه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۳۱
انتظار ...

(مصطفی)

قلبم از ضربان می ایستد. ناخودآگاه چشمانم می جوشد اما نمی گذارم ببارند. صدایم از پشت بغض نفس گیرم به سختی شنیده میشود: "راست میگی؟ پیاده؟"
چشمان او هم می درخشد؛ اما او هم نمی بارد: "آره... راست میگم... پیاده..."
پیاده را که میگوید، یک خط نازک روی صورتش کشیده میشود. از چشمش تا پایین. حس میکنم قلبم دارد می سوزد. به زمین خیره میشوم و یک کلمه از آن همه حرف را به زبان نمیاورم؛ خودش می فهمد: "آره میدونم.. الان نمیـ...."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۲۸
انتظار ...

(مصطفی)

نمیدانم... شاید هم من توهم توطئه داشته باشم و الکی نگرانم... اما فقط که من نیستم! همه بچه های بسیج دارند خودشان را می کشند که اقدامی بکنیم برای این فرقه ها. تازه معلوم نیست، این روضه ای که همسر سیدحسین رفته، حرف حسابش چیست؟ گرچه آنطور که خانم ها می گویند، عقایدش به بهایی ها میخورد. اگر بهایی باشند خیلی کارمان سخت میشود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۲۷
انتظار ...

(مریم)
- پس شمام متوجهش شدید؟ دارن آروم آروم بچه هیئتی هامونو جذب میکنن!
به الهام چشم غره میروم که بگوید. الهام اخم میکند یعنی: "هنوز وقتش نیست." حاج آقا دستی به تسبیح عقیق می کشد. دانه های تسبیح بهم می خورند و سکوت چندثانیه ای جلسه را بهم میزنند. نفس عمیقی می کشد و می گوید: "فعلا نمی خواد تند برخورد کنید. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۲۶
انتظار ...