آرمان ولایت

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

آرمان ولایت

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

آرمان ولایت

به گزارش جبهه اقدام ; #روزهای_با_تو_بودن #قسمت_بیست_و_پنجم

صدایش را بلند می کند: "بابا این تلگرام و اینستاگرام و واتس اپ همشون قتلگاهن! فکر می کنین فقط ماهواره وضع جامعه رو به اینجا رسونده؟

 نهههه! الان لازم نیست ماهواره داشته باشی! اراده کنی تو این فضای افتضاحی که این پیام رسانا و شبکه ها دارن، هر چرت و پرتی که بخوای پیدا میکنی، خیلی بدتر از ماهواره! جوونای ما تو تلگرام دارن عمر و جوونی شونو به باد میدن، مسئولینم هیچ آبی ازشون گرم نمیشه مگر اینکه ما محکم مطالبه گری کنیم! بچه هااااا!! تو این منجلاب هیچ کار مفیدی نمیشه کرد! تا آلوده نشدید بیاید بیرون، دوستاتونم بیارید بیرون. چند تا بچه مذهبی از دست رفته باشن خوبه؟!! چند تا آبرو دار عکساشون لو رفته باشه خوبه؟!! چند تا دختر قاطی روابط ناجور شده باشن خوبه؟!! چند تا نوجوون گمراه و معتاد شده باشن خوبه؟!! چند نفر خودکشی کرده باشن خوبه؟!! چند تا ماجرای دیگه مثل قتل ستایش قریشی و آتنا اصلانی باید اتفاق بیفته تا بفهمیم اینجا قتلگاهه؟؟؟"

سکوت می کند تا نفس بگیرد. عرق روی پیشانی اش نشسته و رگ گردنش ورم کرده.

بچه ها هم لام تا کام حرف نمی زنند.

سیدحسین صدایش را صاف می کند و آرام می گوید: "هرکی تو این شبکه ها عضو باشه، چه بدونه، چه ندونه تو همه این حوادث شریکه، اگه میتونه روز قیامت جواب پس بده؟؟ بره با تلگرام و اینستاش حال کنه!!! والسلام!"

جو سنگینی حاکم شده و کسی تکان نمی خورد.

سیدحسین دستانش را روی میز گذاشته و پیشانی اش را بر دست هایش تکیه داده.

من و حسن می رویم کنارش.

صدای پچ پچ بچه ها کم کم بلند می شود. حسن سعی دارد جو را بشکند.

دست می زند سر شانه سیدحسین: "چی شده دوباره که اینقدر بهم ریختی؟ دوباره کی...؟

صندلی می گذارد که بنشینیم.

سیدحسین سرش را از روی دست هایش برمی دارد و با صدای گرفته می گوید: "ببخشید اینقدر تند حرف زدم. بخدا آدم آتیش می گیره."

 حسن یک لیوان آب دست سیدحسین می دهد: "بیا بخور بس که داد زدی صدات گرفت! آخه چقدر بگم اینقدر درگیرشون نشو برادر من! اینقدر تو خودت نریز! یکمم به من بسپار!"

سیدحسین یک جرعه بیشتر نمی خورد.

لیوان را روی میز می گذارد و می گوید: "پسره خلاق، باهوش، درسخون، پولدار، مامان و بابا فهمیده و آدم حسابی، بعد رفته جذب تبلیغات آتئیستا شده... همزمان عرفان حلقه هم رو مخش کار کرده... اینقدر روش اثر گذاشتن و خامش کردن که... لا اله الاالله..."

با دست صورتش را می پوشاند. انگار می خواهد گریه کند.

دوباره ضربان قلبم شدت می گیرد.

سیدحسین زمزمه می کند: "دعا کنید براش... خدا رحمش کرده، خودکشی ش ناموفق بوده... الان تو کماست..."

حسن که تا الان روی میز خم شده بود، تکیه می دهد به صندلی و با کف دست می زند به پیشانی اش: "یا حسیــــن!"

سیدحسین می گوید: "این کانالای ضاله، به مخاطبشون فرصت فکر کردن نمیدن. دائم مغزشونو از چرندیاتی که خیلی به نظر منطقی میاد پر می کنن. به این حالت میگن بمباران اطلاعاتی. مخاطب نمیتونه تحلیل کنه. فقط تاثیر می گیره. غالبا هم مخاطبا کم سن و سالن. اطلاعاتشون کمه، با یه شبهۀ ساده و کوچیک شک میکنن و از دست میرن. بعدم سریع از کل دنیا ناامید میشن و تموم! این بنده خدا که اینقدر تاثیر گرفته بود، مونده بودم چکارش کنم... چندبارم خواست خودکشی کنه، نذاشتم... ولی این دفعه خیلی جدی تر بود، مثل اینکه با یه دختره ارتباط داشته تو تلگرام، که دختره قالش گذاشته و اینم منفجر شده! دعا کنید براش...!"

دوست ندارم صورت سیدحسین را نگاه کنم.

حتما الان چشم هایش قرمز شده و محاسنش تر!

شاید هم خودم دوست ندارم صورت خیسم را ببیند...!

هنوز حالش بهتر نشده.دست هایش را گذاشته روی شقیقه هایش و آرام پیشانی اش را ماساژ می دهد.

نمی دانم چرا تا بحال به این فکر نکرده بودم که سیدحسین هم ممکن است ناراحت، خسته یا عصبانی شود! خوب بالاخره او هم آدم است! فرشته که نیست!

زمزمه هایی از گوشه ای از سالن می شنوم:

- میخواستن درست استفاده کنن!

- تقصیر خودشونه! نمیشه که همه بیان بیرون!

 پس اینهمه بزرگان که اونجان چی!

و...!!!

سیدحسین هم قطعا صاحبان صدا را می شناسد، اما به روی خودش نمی آورد: "از جلسه بعد در مورد تلگرام صحبت می کنیم." 

 ادامه دارد..


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۲۶
انتظار ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی