خاطرات طلبگی۴
قسمت_چهارم
✍ خیلی راحت میشد فهمید که استاد این استدلالات را کامل قبول داره و با دقت داره به حرفهای من گوش میده...
🗣 ادامه دادم:
🔹 لطفا به ما بگید چگونه فرزندان خودتون را کنترل میکنید❓
🔹آیا می تونید فرزندان خودتون را تو خونه در دستشویی، زیر زمین ، پارکینگ و زیر پتو و بیرون از خانه در خیابون، پارک و حتی در مدرسه کنترل کنید⁉
بچه ها شروع به پچ پچ و هم همه کردن ولی من از جا بلند شدم و مهربانانه ادامه دادم:
🔹 آیا این درسته که یه شیشه سم را با ظاهری زیبا و جذاب و طعم و بویی شیرین و لذیذ، کاملا در دسترس همه قرار بدیم بعد سفارش کنیم
📣 آاااای بچه ها یه وقت نرید سراغش هاا!!!!!
📣 خیلی خطرناکه یه وقت نخوریدااااا
🔹آیا آدم عاقل هرگز چنین کاری انجام میده...⁉
🔴 بعد نشستم سرجام و با صدای ارامتری اما دلسوزانه، ادامه دادم: استاد، هند هم یک کشور پرجمعیته اما اصلا پیشرفته تر از ایران نیست...
🔹چرا اونا الان 👈شبکه ملی اطلاعات 👉دارن ولی ما بعد از 6 سال که از دستور حضرت آقا میگذره هنوز نداریم⁉
🔗بعد وقتی دیدم اوضاع مناسبه زدم به صحرای کربلا...
با شیرین زبونی😊 و بسیار مودب و شمرده گفتم: استااااد چرا شما که استاااااد زبان هستید!!! و استاااااد مقاله نویسی و پایان نامه نویسی و تحقیق هم هستید!!!
با قلم ✒خیلی خوبی هم که دارید ...مقاله نمی نویسید ...؟؟!!
🔹چرا از دولت مطالبه نمی کنید که چرا دولت فرمان امام خامنه ای را زمین گذاشته و👈 شبکه ملی اطلاعات👉 را راه اندازی نمی کنههه⁉
..........
بعد دیگه ساکت شدم... 🔇
خیلی حرف زده بودم گلوم خشک شده بود...
✔استاد یه مدت در سکوت به من و بقیه بچه ها نگاه کرد بعد کتاب زبان را که همچنان در دستش باز بود، بست و
شروع به صحبت کرد...🗣