مامور سرشماری:.
دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۴۴ ق.ظ
مامور سرشماری:
سلام مادرجان میشه لطفا بیای دم در؟سلام پسرم...بفرما؟از سرشماری مزاحمت میشم.مادر تو این خونه چند نفرید؟اگه میشه بروشناسنامههاتونو بیار که بنویسمشون...
مادر آهسته و آروم لایِ در رو بیشتر باز کرد...سر و ته کوچه رو یه نگاهی انداخت...چشماش پراشک شد و گفت:پسرم، قربونت برم، میشه مارو فردا بنویسی...!!!؟؟؟مأمور سرشماری، پوزخندی زد و گفت:
مادر چرا فردا؟مگه فردا میخواید بیشتر بشید؟برو لطفاً شناسنامت رو بیار وقت ندارم.آخه...!!!پسرم ٣١ سالِ پیش رفته جبهه...هنوز برنگشته...شاید فردابرگرده...!!!بشیم دو نفر...!!!میشه فردابیای؟؟؟توروخدا...!!!
مأمور سرشماری سرشرو انداخت پایین و رفت...مغازه دار میگفت:
الان ٢٩ ساله هر وقت از خونه میره بیرون،کلیدِ خونشرو میده به من و میگه:آقا مرتضی...!!!اگه پسرم اومد، کلیدرو بده بهش بره تو...
چایی هم سرِ سماور حاضره...
آخه خستس باید استراحت کنه...
شادی روح همه اونایی که از جان خودشون گذشتند و رفتند تا ما باشیم ، صلوات
✿ ❀ ✿ ❀ ❀ ✿ ✿ ❀ ❀
۹۵/۱۱/۲۵